گرنهادی تاج قرآنی به سر
یا نهادی سر به سجده تا سحر
دل شکست وآمدت اشک بصر
زير لب آهسته نامم را ببر
سحربود وعلی بود وخدابود
چنان درسجده ازعالم رهابود
به شمشیرى نمازش را شكستند
كلام دلنوازش راگسستند
درخت عدل راازریشه كندند
عدالت رابظلم ازپافكندند
كجا كارعلی پایان پذیرد
مگرممكن بود تقوا بمیرد
محتاج دعاى خیرتان درلیالی قدر هستم.
سحرسجاده ات راچون گشودی
وبامعبودخود خلوت نمودی
وخواندی خالقت راعاشقانه
واشکی هدیه کردی دانه دانه
توراجان علی مارادعاکن
دعا برعبد ناچیزخدا کن
گفتم امروز عزاي مولاست
پس چرامرغ دلم كرب وبلاست؟
روزها را كه شمردم دیدم؛صدوده(110) روز دگر عاشوراست.
صلی الله علیك یااباعبدلله